گفتار پژوهنده!
در جستجوی بایزید!
بایزید بسطامی گم شده ی معنویت انسانی است؛ معنویت نابی که وصف ناپذیر است، نیامدنی و دست نیافتنی است! واقعیتی سخت ساده، خالص، صادق، صمیمی و آنچنان سبکبال، که پیرایه های مریدان، پیروان، رهروان و ارادتمندان، در گذر سده ها اُسطوره اش ساخته است! شیخُ المشایخ حضرت «جُنید نهاوندی» (298مه) که معاصر بایزید و شارحِ شطحیاتِ اوست، در شرحِ معنویت بایزید می گوید:«بایزید به «عین الجمع» رسید و عین الجمع اسمی از اسماء توحید است و آن را نعت و صفتی است که اهلش می شناسند! از این روی سخنانی گفته که فهیمان روزگارش و معاصرانش از فهم آن ناتوانند!» با این همه عظمتِ در اخلاص«بایزید در طی طریق از مرز «بدایتِ طریق» پای بیرون نهشت وسخنی هم نگفت که نشان دهد به«نهایتِ طریق» رسیده است!» شیخ المشایخ شِبلی خُراسانی ( 334 مه) نیز می گوید:«اگر بایزید در روزگار ما بود، میسپردیمش تا ازمریدانِ ما بهره گیرد!» پیداست که مشایخ اولیه ی طریقت، نگاهِ به «واقعیت» داشته اند نه به «اسطوره» هرچند مشایخِ سده های بعد چون «عطار»، «افلاکی» و «خوارزمی» و … از «اسطوره» الهام گرفته اند! در پی تازش تازیان و دگردیسی «انسان ایرانی» بایزید سرچشمه ی «معنویت نوین ایرانی» است که میتواند چون «خَرَقانی» یک «استثنا» تلقی شود! استثنا از این رو که هر دو قائِم به ذات بودند و با سیر و سلوکی خود جوش به این معنویت ممتاز رسیدند، هردو عامی و اُمّی بودند و هیچ مَدرسی را ندیدند و درهیچ طریقتی طی طریق نکردند و به هیچ یک از شاخه های رسمی شریعت، نظر خاصی نداشتند، هردو مُتَشرّع بودند و این «تشرّع» را نیز خود دریافته بودند،لیک تازی زده نشدند!
روزگار بایزید
… از آغازِ تازش، بیش از یک سده گذشته، لیک هنوز تاخت و تاز، خیزش و ریزش ادامه دارد! اقتدارِ مطلقِ شریعت و خلافت که «قومیت» و «فلسفه ی سیاسی» قوم مهاجم را نمایندگی می کند، همچنان دُرشت گوی و درُشت خُوی و انعطاف ناپذیر می نماید! در چنین هنگامه ای از صلابتِ صُلب و هَیبتِ هَول و خَشونتِ خون ریز، شکوفه های «معنویتِ ایرانی» روییدن آغاز کرد و گلستانی از معنویتِ ناب قد آراست: «فٌضَیل» از «سرخس» یا «سمرقند» برآمد، «شقیق» از «بلخ» رویید، «معروف» از کَرخ سربرآورد، «احمدِ حرب» از نیشابور تابید، و سرانجام «بایزید» از «بسطام» درخشید که با اَسلاف واَخلافش فرق اساسی داشت! یعنی اَسلاف واَخلافش، هریک در محضر شیخی و در قلمرو طریقتی، طی طریق کرده و میکردند، لیک «بای زید» خود جوش، چون لاله ای سرخ در دلِ تموزِ تاریخ، تک و تنها درخشیدن آغاز کرد! درچی؟ در «اِخلاص»! نوشابی که توده های تشنه و خسته و فرسوده از شلّاقِ شریعت و تازیانهی خلافت به آن نیاز داشتند!
پژوهش حاضر
کوشیده است «حضرت بایزید بسطامی» را بیابد و به نسلِ ناپیدای تشنه ی معنویت معرفی کند! امید که توانسته باشد!
محمودرضا افتخارزاده
تهران
شهریور 1396 خورشیدی
عارف ایرانی ؛بای زید بسطامی:از اوج تا عروج
